
درس دهم آلمانی در ۹۰ روز
در این درس میخواهیم به اسامی بپردازیم که به پوشاک مربوط میشوند
متن و ترجمه درس
روزی که همه لباسها قاطی شدند!
Der Tag, an dem alle Kleider durcheinander waren
صبح یکشنبه بود. من از خواب بیدار شدم و دیدم اتاقم مثل بازار لباسها شده!
همه چیز به هم ریخته بود!
Es war Sonntagmorgen. Ich bin aufgewacht und habe gesehen, dass mein Zimmer wie ein Kleidungsmarkt aussieht
Alles war durcheinander
آن کلاه من است.
Das ist mein Hut
کلاه رو از روی زمین برداشتم و گفتم: آخیش! این کلاه خودمه.
Ich hob den Hut vom Boden auf und sagte: Ah, das ist mein Hut
آیا پیراهنت رو داری؟
Hast du dein Hemd
دوستم گفت: لباسام نیست! من پرسیدم: پیراهنت رو داری ؟
Mein Freund sagte: Meine Kleidung ist weg! Ich fragte: Hast du dein Hemd
او (مونث) لباسش را پوشیده است.
Sie trägt ihr Kleid
خواهرم اومد تو اتاق و گفت: ببین من لباسم رو پوشیدم!
Meine Schwester kam ins Zimmer und sagte: Schau, ich trage mein Kleid
او (مذکر) لباسهای ما را دارد.
Er hat unsere Kleidung
برادرم داد زد: اون پسر لباسهای ما رو برداشته!
Mein Bruder rief: Der Junge hat unsere Kleider genommen
او (مونث) شلوار او را دارد.
Sie hat seine Hose
یک دختر با خنده گفت: من شلوار اون پسر رو پیدا کردم!
Ein Mädchen sagte lachend: Ich habe seine Hose gefunden
آیا شما همه دامنهاتون رو پوشیدید؟
Tragt ihr eure Röcke
مادر پرسید: شما دخترا دامنهاتون رو پوشیدید؟
Mama fragte: Habt ihr Mädchen eure Röcke angezogen
ما کفشهامون رو داریم.
Wir haben unsere Schuhe
ما با خوشحالی گفتیم: آره! کفشهامون اینجاست!
Wir sagten fröhlich: Ja! Unsere Schuhe sind hier
آیا شما کت وشلوارتون رو دارید؟
Haben Sie ihren Anzug
یک مهمان با عجله گفت: ببخشید، کسی کت و شلوار من رو دیده؟
پدر با لبخند پرسید: شما کتوشلوارتون رو دارید؟
Ein Gast sagte eilig: Entschuldigung, hat jemand meinen Anzug gesehen
Papa fragte lächelnd: Haben Sie Ihren Anzug
آنها کمربندهایشان را دارند.
Sie haben ihre Gürtel
بچهها گفتند: ما کمربندمون رو گذاشتیم تو کیف!
Die Kinder sagten: Wir haben unsere Gürtel in die Tasche geleg
من پالتوی او را پوشیدهام.
Ich trage seinen Mantel
آخرش فهمیدم اشتباهی پالتوی دوستم رو پوشیدم! خندیدم و گفتم: ای بابا! من پالتوی اون رو پوشیدم!
Am Ende habe ich gemerkt, dass ich aus Versehen den Mantel meines Freundes getragen habe! Ich lachte und sagte: Oh Mann! Ich habe seinen Mantel getragen
پایان ماجرای لباسهای قاطی
Ende der verrückten Kleidergeschichte
زهرا
سپاس